یک خاطره ی محو از بچگی هام دارم از یک پیرمرد سپیدمویی که پدر و مادرم بهش می گفتن عمو
گویا پسرعموی پدرم بوده است و همه ی فامیل بهش می گفتن عموعلی
مجرد بود و هیچوقت ازدواج نکرده بود
بعدها از پدر؛ عمو و دیگران شنیدم که با شوخی و خنده می گفتند
وقتی از عموعلی می پرسیدند : عمو چرا زن نمی گیری ؟ ( ببخشید از فعل گرفتن استفاده می کنم ؛ منظورم بکاربردن
ادبیات آن زمان است ) جواب می داد : شماها دارین از منه ؛ چه فرقی می کنه ؟؟؟
هیچوقت متوجه نشدم این جوابش از رندی و زرنگی زیادش بود و می خواست فضولها را دست به سر کنه یا از ساده دلیش

Comments
Post a Comment