Skip to main content

اندراحوالات مادران





وقتی بچه بودم یه پستونکهای قرمز رنگ جغجغه ای بود که من تا دور و بر سه سالگیم می مکیدم و از قرار معلوم مادرم با همه ی سعی و تلاشش نتونسته بود من و ترک بده . گویا یه روز تو کوچه ؛ من و مامانم با یکی از خانم بزرگهای فامیل روبرو شدیم . بعد از اینکه نگاهی به من انداخت که پستونکم را با نخ سیاه رنگ به گردنم انداخته بودم و با ولع مک می زدم ؛ ار مامانم پرسید این هنوزم پستونک می خوره ؟ مامانم شجاعانه عجز خودش و اعلام کرد و گفت نمی تونه پستونک و ازم بگیره . خانم بزرگ گفت پستونکش رو جلوی چشمش آتیش بزن ؛ دیگه رغبت نمی کنه پستونک سوخته رو بخوره . مامانم گفت خیلی شره ؛ یه وقت شب و نصف شب بیچارمون می کنه و نمی گذاره بخوابیم .خانم همه چی دان گفت :کاری نداره یه دونه پستونک یدک بخر و تو کمد قایم کن برای زمان استیصال و اجبار .
خلاصه رفتیم بقالی مامانم یه کم خرید کرد و برگشتیم خونه . به محض  رسیدنمون ؛ در کمال آرامش و آزادگی ؛ پستونک قرمز  رنگم رو از گردنم در آوردم و تحویل مامان دادم .


       ممه اخه ؛ من نمی خوام
          

مامانم با چشمهای از حدقه در اومده پستونک و تحویل گرفت و جلوی چشمهام کبریت کشید و سوزوندش .

زمان تحمل بیشتر از یکی دوساعت نبود .


مامان ممه


مامان هم پیروزمندانه پستونک سوخته و سیاه شده را تقدیم من کرد.


نه این نه ؛ اون که خانمه گفت . اون که تو کمده


مامانم که حسابی رودست خورده بود مجبور شد به حرفم گوش کنه و پستونک نو را تحویل من بده .

خلاصه اینکه درسته که در بسیاری از مواقع بچه ها توجه خاصی به ما  نشون نمی دن اما حواسشون به ما هست .  بچه ها می بینن ؛ بچه ها می شنون و از همه مهمتر بچه ها رفتارمون؛ نگاهمون و احساسمون و می فهمن
در این روزهای فاجعه بار و پر از استرس ؛ بیشتر مراقب رفتارو گفتارمون باشیم .
سعی کنیم تا جایی که امکان داره بچه ها را از اخبار ؛ حرفهای استرس زا و موقعیت های نگران کننده دور نگه داریم و آسیبی دیگر به هزاران آسیب اجتماعی ناخوشایندی  که از چپ و راست بهشون زده می شه ؛ اضافه نکنیم .

Comments

Popular posts from this blog

رویش جوانه

  خبرکوتاه بود اما زخمی عمیق بر قلب تاریخ بجای خواهد گذارد

همسایه های زیبا

ما در طبقه یازدهم زندگی می کنیم . بالکنی کوچک و زیبا روبه شهر و جنگل داریم . همسایه ی طبقه ی بالایی گیاهی دارد گویا با  ریشه ای رونده  این ریشه ی رونده ی زگیل ؛ هرچند وقت گوشه ای از سقف کاذب چوبی بالکن ما را می شکافد و خودی به ما نشان می دهد  هرچه ما و مدیریت ساختمان و همسایه بالایی به جنگش می رویم فایده ای ندارد. رویش به سنگ پای قزوین گفته زکی  حالا چرا راجع به این ریشه ی پررو نوشتم؟ این ریشه یک سوراخ 3 سانتی ایجاد می کند بعد کفترهای فرصت طلب می آیند و با نوکشان یک ورودی درست و حسابی و گل و گشاد درست می کنند و یک لونه ی عالی ؛ دنج ؛ جادار و با یک ویو عالی برای خودشون درست می کنند من هم دلم نمی آید لانه را ببندم چون می دانم حتما در لانه ؛جوجه دارند خلاصه اینکه یک برج بزرگ و حسابی در سقف بالکنمان داریم که کبوتران ساکن آن هستند  و البته یک لبه ی بالکن پر از فضله که هر چند وقت باید با کاردک به جونش بیفتیم و تمیزش کنیم . سالها باآنان جنگیدم اما به قول دوستی نازنین و خوش قلم ؛ با کوتاه نیامدنشان به من فهماندند بخشی از این خانه ؛ شهر و طبیعت هستند و خودخواهی ام را با ...

تناقض فرهنگی - 1

تناقض فرهنگی  -1   جامعه پول پرستی که " پول " را  چرک کف دست می داند