بارهازمانی که کودک بودم از
دیگران در مورد مادربزرگم شنیده بودم که برای خودش مردی بوده است . می دانستم که
این از نظر گوینده نوعی تعریف است اما نمی دانستم چرا . بعدها دانستم استقلال رای نسبی که محصول استقلال
اقتصادی او بوده است ؛ از او پادشاهی در
شهر کوران ساخته بود .
زمانی که می شنیدم فامیل به
شوخی یا جدی به زنی لقب " دختر زا " می دهند ؛ می دانستم آن زن ارزش اجتماعی کمتری دارد اما باز
هم نمی دانستم چرا .
زمانی که می دیدم مبلغ عیدی
پسران بیشتر از خواهران بزرگترشان است ؛ می دانستم این نوعی بیعدالتی است اما باز
هم نمی دانستم چرا .
زمانی که کودکی بیش نبودم
واز خرید نوشت افزار مدرسه بر می گشتم و در تاریکی عصر کسی مرا به آغوش کشید و
بوسید ؛ در حالی که از اعماق وجودم جیغ می کشیدم ؛ می دانستم این تجاوز به حریم من
است اما نمی دانستم چه باید کرد .
زمانی که مادران با افتخار از دوست دخترهای متعدد پسرشان صحبت می کردند و دوست پسرهای دختران بالغ
و عاقلشان را پنهان می کردند می دانستم این نوعی بی احترامی به شعور انسانی است ؛ اما آن را درک نمی کردم
بارها و بارها دانستم " زن بودن " به خودی خود کار آسانی نیست
بخصوص در جوامع سنتی و پدرسالار
بارها و بارها دانستم عدم
استقلال اقتصادی ؛ زنجیری ضخیم بر دستان و پاهای رنجور زنان است
بارها و بارها دانستم معنی زنانه
" آبرو " بسیار متفاوت از معنی مردانه اش است .
و
.
.
.
هنوز هم بیعدالتی ها ؛
نابرابری ها ؛ تبعیض ها ؛ سختی ها و ... را می بینم اما شجاعت ؛ تلاش ؛ دانایی ؛
آزادگی ؛ مهربانی ؛ امید و انگیزه را هم حس می کنم . زنانی را می بینم که مقهور
جبر زمانه و شرایط دشوار نیستند . زنانی
که به فردای بهتر و روشن تر باور دارند . زنانی که می دانند حقوق انسانی که قرنهاست
از آنان دریغ شده است در سینی طلا تقدیمشان نخواهد شد. اما آنان قدرت بدست آوردن
این حقوق را دارند. زنانی که مرد نیستند همانطور که مردان زن نیستند . زنانی که می
دانند انسانها فارغ از جنسیتشان حقوق و شانی برابر دارند و برای این حقوق برابر تلاش
می کنند و مصمم به دستیابی به آن هستند حتی با چنگ و دندان .

Comments
Post a Comment