Skip to main content

بی سرزمین تر از باد


 

 

صبح چشمهایم را که باز کردم انگار خرده شیشه ریخته بودند توی چشمهام . به سختی بازشان کردم . فکر کردم حتما زیر پلک راستم زخم شده است . کش و قوسی رفتم . تو شش و بش این بودم که از جایم بلند شوم یا کمی بیشتر بخوابم که به ذهنم رسید حتما " ماپت " توی هال تنهاست . فقط چند روزه که عضو خانواده ی ما شده ؛ اما حسابی خودش و تو دلم جا کرده است . با توجه به وسواس شدیدی  که دارم و این روزها بیشتر هم شده است برای پذیرفتنش  دودل بودم و نگران . اما انگار ته ته دلم می دانستم می تواند به من کمک کند تا بر اضطراب و وسواسم غلبه کنم . همینطور هم شد. امروز وقتی فکر کردم ای وای الان حتما ماپت تنها مانده ؛  مثل فنر از جایم پریدم . هول هولکی آبی به صورتم زدم و مسواکی سرسری به دندانهایم کشیدم و پریدم توی هال . با چشمهای خاکستری معصومش نشسته بود زیردرخت کریسمس مصنوعی گوشه ی اتاق و رو به اتاق نگار میومیو می کرد .

 

من را که دید رفت تو ژست شکار و مثل اجداد بزرگوارش خوابید روی چهاردست و پایش و ژست حمله گرفت و شروع کرد به میومیو کردن و نشان دادن دندانهای کوچک و تیزش .

صدایش کردم ؛ دوید طرفم و خودش را برایم لوس کرد . دستم را بردم بطرف جمجمه ی کوچکش که با موهای نرم سفیدو سیاه پوشیده شده بود و نازش کردم . ای خدا چه حس خوبی داشت وقتی با لذت سرش را زیر انگشتانم خم کرد و چشمهایش را بست . باورم نمی شد بهش دست زده ام . به بچه گربه ای که تنها چند روز قبل از خیابان آمده است و بدلیل ابتلا به یک ویروس خطرناک و گذراندن دوره ی نقاهت ؛ حتی نتوانسته بودیم بشوریمش  و واکس هایش را بزنیم .

احساس بچه ی کلاس اولی را داشتم که یک برچسب صدآفرین بزرگ چسبانده بودند توی دفتر خشتی کوچکش . دویدم طرف تلفن .

 

-          اگه گفتی چی شد ؟ ماپت و نازش کردم و گرفتمش توی بغلم .

 

 

بهرام قهقهه زد . خوشحال شده بود اما غافلگیر نه .

 

-          می دونستم

-          نظرت چیه یه ایمیل بزنم به یوان اچ سی آر و بهشون بگم دماغ سوخته می خریم بلایی روکه شما ظرف چند سال به سرم آوردین و من را با یک اضطراب شدید و دایمی دمخور کردید را یه بچه گربه ی  800 گرمی تو 4-5 روز تونست کمرنگ کنه ؟

از ته دل قهقهه زد و گفت : موافقم .

 


Comments

Popular posts from this blog

رویش جوانه

  خبرکوتاه بود اما زخمی عمیق بر قلب تاریخ بجای خواهد گذارد

همسایه های زیبا

ما در طبقه یازدهم زندگی می کنیم . بالکنی کوچک و زیبا روبه شهر و جنگل داریم . همسایه ی طبقه ی بالایی گیاهی دارد گویا با  ریشه ای رونده  این ریشه ی رونده ی زگیل ؛ هرچند وقت گوشه ای از سقف کاذب چوبی بالکن ما را می شکافد و خودی به ما نشان می دهد  هرچه ما و مدیریت ساختمان و همسایه بالایی به جنگش می رویم فایده ای ندارد. رویش به سنگ پای قزوین گفته زکی  حالا چرا راجع به این ریشه ی پررو نوشتم؟ این ریشه یک سوراخ 3 سانتی ایجاد می کند بعد کفترهای فرصت طلب می آیند و با نوکشان یک ورودی درست و حسابی و گل و گشاد درست می کنند و یک لونه ی عالی ؛ دنج ؛ جادار و با یک ویو عالی برای خودشون درست می کنند من هم دلم نمی آید لانه را ببندم چون می دانم حتما در لانه ؛جوجه دارند خلاصه اینکه یک برج بزرگ و حسابی در سقف بالکنمان داریم که کبوتران ساکن آن هستند  و البته یک لبه ی بالکن پر از فضله که هر چند وقت باید با کاردک به جونش بیفتیم و تمیزش کنیم . سالها باآنان جنگیدم اما به قول دوستی نازنین و خوش قلم ؛ با کوتاه نیامدنشان به من فهماندند بخشی از این خانه ؛ شهر و طبیعت هستند و خودخواهی ام را با ...

تناقض فرهنگی - 1

تناقض فرهنگی  -1   جامعه پول پرستی که " پول " را  چرک کف دست می داند