Skip to main content

Posts

Showing posts from January, 2020

آهان آ بارک الله ؛ شل کن

       تجربه من بهم می گه وقتی آدمها کودکی و نوجوانیشون را درکشور مادری می گذرونن و بعد از هجده سالگی مهاجرت می کنن در واقع اونجوری که دیگران فکر می کنن " دمشون " را   نمی گذارن روی کولشون و برن ؛ بلکه " خونشون " و می گذارن روی کولشون و با خودشون می برن . حالا اگه بخشی از جوونی را هم در کشور خودشون گذرونده باشن که سنگینی این بار بیشتر هم می شه .    دیروز یکی از اقوام پست اینستاگرامم را لایک کردو کامنتی برایم نوشت .امروز اعلامیه ی فوتش را در همان اینستاگرام دیدم . قلبم فشرده شدبعد از سالها دوری از کشورم ؛ انگار اصلا از آنجا دور نبوده ام . فکر کردم یکی از شوخیهایش است اما اینبار برای اولین بار بیمزه و نچسب . آخه همیشه به قلم طنازش کلی می خندیدم . اسمش و گذاشته بود " خنده رو خان "😅 می گفت : " هی بخندید چون این روزها  زندگی در ایران مثل آمپول توی باسنه ؛ هرچی سفت و سخت بگیری بیشتر دردت می یاد ؛ آها ن آ بارک الله ؛ شل کن " 😅               فکر می کنم متاسفانه ...

بابونه ی عشق

بابونه ی عشق 12 خردادماه بود . روجا چند قدم مانده به در ؛ مقنعه ی سیاه رنگ ساتن را از سرش در آورد.امروز آخرین امتحانش را داده بود.   دستش را گذاشت روی زنگ و برنداشت تا وقتی که در باز شد . موزاییک های حیاط درندشت دوباره خزه بسته بودند و سبز بودند. -           وقتی از پلور برگردیم دوباره باید یه شد*   برداریم و بیفتیم به جون این موزاییکها تا سفید شن . واویلاست . هرلنگه ی کفشهای کتانی اش را به طرفی پراند و وارد هال شد. 2 پنکه ی سقفی لک و لک می کردند و لنگر می دادند . انگار هر لحظه قرار است به طرفی پرتاب شوند . روجا عرق گردنش را با دستهایش پاک کرد. -           مامان ؛ مامان -           - مامان نیست ؛ رفته خونه ی دختردایی تی تی   این را بدون اینکه سلام کند گفت. -           مامان کتلت درست کرده روی سفیتلیه*   تو آشپزخونه . پیراهن نخی بلندش را پوشید ؛ نوک پستانها...

سقف کوتاه توقعات فرهنگی ؛اجتماعی و سیاسی

سقف کوتاه توقعات فرهنگی ؛ اجتماعی و سیاسی   (   در دو نما   ) نمای اول : چند سال قبل در جلسه ای شغلی حضور داشتم . یکی از اربابان رسانه که خیلی هم ادعای فرهنگی بودن و فرهنگ سازی داشت گفت : من آنم که رستم بود پهلوان ؛ من   برای فرهنگ سازی ال کردم و بل کردم و ... من فرهنگ کشورم را متحول کردم چون در فیلمها نشان دادم :   اگر پدر و مادری قصد داخل شدن به اتاق فرزندشان را دارند در بزنند و اعلام ورود کنند. یادمه با خودم فکر کردم درسته که این موضوع در بسیاری از خانواده های ایرانی جا نیفتاده است اما اینکه سقف آرزوهای فرهنگی مان و روش کاریمان اینقدر کوتاه و مبتذل باشد واقعا دردناکه . نمای دوم : دیروز در جلسه ای حقوق بشری شرکت داشتم . دوستی به مناسبت روز جهانی مذهب سخنرانی داشت . از ابتدا بارها و بارها تاکید   کرد همه ی انسانها ( دقت کنید همه ی انسانها ) نیاز و باور به خدایی دارند که آنان را در سختیها حمایت کند ( انگار تا بحال حتی یکبار هم   کلمه ی " خداناباور " به گوشش نخورده بود و نمی دانست میلیونها انسان به خدایی باور ندارند ) با این ادامه دا...

بیلاخ روزگار

یادمه چند سال قبل یه کلاسی می رفتم تو ایران . یه روز معلممون ازهمه پرسید بزرگترین آرزوتون چیه ؟ یکی از بچه ها گفت دیدن دکتر الهی قمشه ای  ! من بهش گفتم خوب الهی قمشه ای که زنده است ؛ هرروز هم برنامه هاش تو تلویزیون پخش می شه اما اگه دوست داری از نزدیک ببینیش می دونی که تو دانشگاه هم تدریس می کنه ؛ مثل سلبریتی های فوتبال و سینما جوون وخوش قیافه و احتمالا  جوگیر هم نیست خوب یه روز برو ببینش . یه نگاهی بهم انداخت ؛ کمی فکر کرد و گفت راست می گی  ( دوهفته بعدش گفت رفتم دیدمش ) امروز دوباره از یکی شنیدم که آرزوش صحبت کردن با فلان دکتری هست که از این برنامه های رادیو و تلویزیونی داره که هفته ای چند ساعت هم نشسته و با مردم حرف می زنه ؛ گفتم خوب بهش زنگ بزن . گفت راست می گی ها . بعد از سالها دوباره یاد همکلاسیم که  طرفدار الهی قمشه ای بود ؛ افتادم . بعد فکر کردم احتمالا ما ایرانیها علاوه بر این لقبهای عجیب و غریبی که برای خودمون قایلیم مثل : ملت عشق ؛ نصف جهان ؛ کسانی که هنر تنها نزد آنان است و بس و... ملت آرزوهای پیش پا افتاده هم هستیم .اینقدر که روزگار به...

غروب زیبای خورشید

نمی دونم چرا هیچوقت به عکاسی علاقه مند نبودم و طبعا هیچی هم ازش سر در نمیارم دیشب نشسته بودم پست میز کارم و سخت مشغول کار که مننظره ای دیدم که باعث شد با اشتیاق پاشم و با موبایلم یه عکس از اون منظره بگیرم؛ خیلی هم لذت بردم . بعد با خودم فکر کردم به عکاسی علاقه مند شدم ؟ دارم لذت عکاسی را کم کمک می فهمم ؟ نه بابا من از بچگی عاشق غروب خورشید بودم ؛ عاشق بوی اون ساعت از روز ( تعجب نکنین به نظر من صبح یه بویی داره ؛ ظهر یه بویی و شب یک بوی دیگه ) بخصوص تابستونا که می رفتیم ییلاق . عصر که می شد من می خواستم همه ی دنیا را بغل کنم . صدای موتور برق ؛ بوی سرما ؛ صدای زنگوله بز پیشرو گله گوسفندا که به آغل بر می گشتن و بوی پشگل که انگار از عطرهای پاریسی هم خوش بو تر بود. خلاصه اینکه فهمیدم همچنان بی هنرم ؛ طبع هنریم هم گل نکرده ؛ فقط اون منظره باعث شده من دوباره ؛ صدباره و ده هزار باره فکر کنم غروب خورشید چقدر قشنگه و زندگی با همه ی سختی هاش پر از لحظه های نابه

شکارچی حقه باز

یه جایی شنیدم که بعضی از پرندگان شکارچی ؛ گاهی اوقات چند تا از پرهایشان را می کنند و به پاهاشون می چسبونن تا شکار فکر کنه اونها زخمی و ناتوان هستن و یک شکار دست و پا بسته ؛    و وقتی شکارچی خوش خیال به آنها نزدیک شد ؛ او را شکار می کنند. نمی دانم این درست است یا نه . اما من را به یاد رهبرمعظم انقلات می ندازه   . هر چند وقت خودش و می زنه به موش مردگی و بعد یکهو همه را یک لقمه چپ می کنه .                                                                                               ...

در ستایش " معمولی بودن "

اخیرا مطلبی خوانده ام از زبان یک دانشجوی " دانشگاه شریف " به نام " ما شریفی ها " از نظر من یک متن مبتذل سیاسی است . آخه من یک واژه ای در فرهنگ لغتم دارم به نام " ابتذال سیاسی " این مدل متون معمولا " لایک خور " بالا و مطالب انتقادی در مورد این مطالب " دیسلایک خور " بالا دارند . این متون فقط به درد تهییج و احساساتی کردن مردم و گرفتن لایک بیشتر می خوره وگرنه کاملا در همان سطح می مونه و عمقی نداره . خطر چنین متونی ای است که وقتی این متن و می   خونی؛   خشمگین می شوی تنها برای از دست دادن و بیگناه کشته شدن   نخبه هایی که تو این هواپیما بودن ( که البته کاملا طبیعی و انسانی است و باید خون گریست )ولی  نه برای همه ی سرنشینان .   درواقع این خودش نوعی نقض حقوق بشر است . براساس حقوق بشر ؛ نبا ید انسانها مورد تبعیض واقع بشوند   ؛ جمهوری اسلامی و هر حکومت توتالیتر دیگری تبعیض جنسیتی ؛ قومی ؛ نژادی   و مذهبی اعمال می کنند بعضی از ماها تبعیض تحصیلی و سطح هوشی اعمال می کنیم . برای حقوق همه ی 180 نفر انسانی که در...

مردم قهرقهرو

روانشناسان معتقدند : قهر ؛ موذیانه ترین روش خشم و عصبانیته . ریشه ی   " قهر "   خشمه و ریشه ی     " خشم "   هم    " استرس و اضطراب " جامعه ی ایرانی آنقدر مملو از استرس و اضطرابه   ؛ آنقدر مردم خشمگین و عصبانین که به هر چیزی قهر می کنن و دچار بی تفاوتی اجتماعی   می شن . خلاصه اینکه ملت " قهرقهرویی " هستیم . احتمالا طبق اعتقاد مامانا ؛ یکی تو کودکی پشت گردنمون و ماچ کرده  :)  شاید به همین دلیله که هر ننه قمری که از راه می رسه : از پادشاه ؛ رهبر ؛ نماینده مجلس ؛ مجری و... فکر می کنه مملکت ملک آبا و اجدادیشه و زودی می گه : هر کی این شرایط را دوست نداره می تونه بره   !!! اینها حتی نمی دونن طبق اصل چهل و یکم همون قانون اساسی کوفتی خودشون هیچکس نمی تونه تابعیت فرد ایرانی را ازش سلب کنه . بنابراین حتی اگه از کشور خارج بشیم هم هنوز ایرانی هستیم و می تونیم در مورد مسائل کشورمون نظر بدیم نمی دونم اینا خودشون اینقدر ابله هستن یا ما را خیلی احمق فرض می کنن  :(

گربه مرتضی علی

یادمه وقتی انقلاب شد . از چند نفر شنیدم که یک زوج تحصیل کرده صاحب پست و مقام   که گویا خانم؛  بسیار زیبا و شیک پوش هم بوده و برای آن زمان یک شهرستان کوچک شاید کمی هم بیش از حد سکسی و هر شب در کازینو بابلسرمشغول بازی و خوش گذرانی ؛ درست چند ماهی قبل از تغییرو تحولات 57 کاملا متحول شدند. هر دو ظاهرشان را تغییر دادند ؛ آقا ریش و سبیلی بهم زد وتسبیحی در دست چرخاند و   خانم حجاب سفت و سختی را رعایت کرد. طبیعتا چنین زوج با ایمانی   بعد از انقلاب هم پستشان را حفظ کردند. همه معتقد بودند آنها از قبل بوهایی برده بودند از این تحولات و درست سربزنگاه ؛ بوقلمون صفت رنگ عوض کرده اند. من واقعا نمی دانم اینطور بود یا نه . کاملا هم به تغییرات انسانها باور دارم چون بسیار به چشم خود دیده ام که انسانها در گذر زمان ؛ دیدگاه و نظرشان تغییر می کند و اصلا معنی "هوش"  همین است . انسانی که در دهه 30 زندگیش نسبت به دهه ی 20 زندگی تغییر نکرده باشد احتمالا" انسان باهوشی نیست . اما معمولا قبل از تحولات اساسی و یا زمانی که احتمال تغییرات   بیشتر می شود همیشه یک مشت ان...

روزگار نوالژینی

روزگار نوالژینی وقتی بچه بودم یادمه یه قطره ی تب بر و مسکن به اسم  " نوالژین " خیلی بین پدرو مادرها و پزشکان محبوب بود. تاثیرگذاریش خیلی بالا بود و آبی بود روی آتیش . اما لامذهب عین دم مار تلخ و گزنده بود. بطوری که وقتی  حتی با قند و کلی آب قاطی می کردنش و مثل  شکنجه های قرون وسطایی دست و پا و دماغ بچه رو می گرفتن که به مرز خفگی برسه ودهنش رو باز کنه و قطره ها رو قورت بده ؛ خیلی وقتها بچه استفراغ می کرد و بالا می آورد. حالا حال و روز ما همونطوره . اوضاع عین نوالژین تلخه . اینقدر تلخ که با خروارها طنز هم نمی شه قورتش داد . هادی خرسندی گفته : "  رژیم پول موشک را از اوکراین خواسته ؛ گفته ما هر کی را می زنیم پول گلوله رو می گیریم " به واقعیت تلخ این روزها  خروارها شکر زده شده اما هنوز با خوندنش ؛  صورتمون دفرمه می شه و بالا می یاریم نمی دونیم بخندیم یا گریه کنیم . #طنزتلخ

" آ " مثل آگاهی

یکی می گفت دست ترامپ درد نکنه دودمانشون را به باد داد با کشتن سلیمانی اون یکی پرسید : سلیمانی کیه ؟ منظورت پروین سلیمانیه ؟ اون که خیلی وقته مرده بغل دستیش گفت : نه بابا منظورش سردارسلیمانیه ؛ خدابیامرزدش

دولت آبادی و گل محمدش

از نظر محمود دولت آبادی " قاسم سلیمانی " حافظ مرزهای ملی بوده است . همه ی تصوراتم از " گل محمد " نابود شد . نکنه پسران کلمیشی هم مثل سلیمانی بودند ؟ اما نه ؛ گمان نمی کنم بیشتر حدس می زنم قهرمان جوانیهای دولت آبادی با قهرمان این روزهایش متفاوت بود . انگار آن روزها ؛ تعریف دیگری از قهرمان داشت